یک شانه آن مو را بزن تا آنکه بی هوشم کنی
یک حلقه در دستم بکن تا حلقه در گوشم کنی
کمتر بزن تیری به من با آن کمان ابروی خود
از درد دوری بلبلم بازآ که خاموشم کنی
إنی غریبٌ مبتلا رحمی به حالم دلبرا
نیکو نمی باشد اگر روزی فراموشم کنی
هذا کلامٌ مِن کسی کو در طریقت ساکن است
گر یک نظر سویم کنی پر جنب و پر جوشم کنی
مَن کُنتُ مَولا بعد از این باشد علی مَولای او
ای شاه لطفی میکنی! یک پنددر گوشم کنی؟
صبر است فایق بر قضا،ترس است یک اعظم گناه
خالی شد از من بار من تا بار بر دوشم کنی
ای راه دین را منتها ای ذات یکتا ای خدا
از عشق یک جامم بده تا مست و بی هوشم کنی
با های اینان هو کشان دارم تمنایی که تو
فیل تعصب را بُکُش تا مثل یک موشم کنی
هر چند عاشق مذهبم اما که سستم در عمل
خواهم جدا از این و آن مهمان به آغوشم کنی
نظرات شما عزیزان:
این شعر من رو یاد شاعر گرانقدر حسن امیدی انداخت با شعر یک شب از سر مستی انداخت
پاسخ:سیدان جمله حریفند و نظر باز ولی.....زین میان بیرون بیچاره چه بد نام افتاد
پاسخ:البته شما عزیزید
پاسخ:لطف دارید بانو